ARAZAZARBAIJAN

مهدي باکري، شهيدي که سلاحش غيرت بود


مهدي باکري، شهيدي که سلاحش غيرت بود

گروه فرهنگي: 25 اسفند سالروز شهادت فرمانده لشگر 31 عاشورا، مهدي باکري است که در سال 1363 در عمليات بدر به آرزويش يعني شهادت نائل آمد، غيرت، يکي از ويژگي‌هاي شاخص مردم آذربايجان است که مهدي باکري تبلور آن است.


گروه فرهنگي: 25 اسفند سالروز شهادت فرمانده لشگر 31 عاشورا، مهدي باکري است که در سال 1363 در عمليات بدر به آرزويش يعني شهادت نائل آمد، غيرت، يکي از ويژگي‌هاي شاخص مردم آذربايجان است که مهدي باکري تبلور آن است. مهدي در سال 1333 در شهرستان مياندوآب در يک خانواده مذهبي و با ايمان متولد شد، طبق شواهد و گفته نزديکان خانواده باکري، اصالت خانواده و مهدي باکري به شهرستان مراغه برمي‌گردد که پدر مهدي براي ادامه اشتغال از مراغه به مياندوآب مهاجرت مي‌کنند، مهدي دو برادر به نام هاي علي و حميد داشت که هر دو جان خود را در راه خدمت به اسلام، ناموس و ايران فدا کرده‌اند.
شهيد علي باکري، برادر بزرگتر مهدي و حميد در زمان دانشجويي با نظام طاغوتي شاهنشاهي به مبارزه پرداخت‌ و در اين راستا نيز او در 31 فروردين سال 1351 در زندان هاي ساواک به شهادت رسيد.
مهدي با اخذ ديپلم از اروميه، در مهندسي مکانيک دانشگاه سراسري تبريز مشغول به تحصيل شد، همزمان مهدي با وارد شدن به جريانات سياسي، عليه نظام ستمشاهي به مبارزه پرداخت، او پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل کشور فعال شود، مهدي در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) (مبني بر فرار سربازان از پادگاه ها) در حالي که در تهران افسر وظيفه بود از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي کرد و فعاليت‌هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.
بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد انقلابي درآمد و در سازماندهي و استحکام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا کرد، بعد از آن به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد، همچنين همزمان با خدمت در سپاه به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده اي را از خود به يادگار گذاشت که خاطره دعا و نفرينش توسط يک‌پيرزن، شهره خاص و عام است.
مروري بر اين خاطره: (روزي در اروميه باران شديدي شروع به باريدن مي‌کند که موجب سيلاب و آب‌گرفتگي منازل مي‌شود، شهيد مهدي باکري به عنوان شهردار طي يک بازديد و سرکشي از وضعيت شهر، متوجه خانه‌اي مي‌شود که آب آن را فراگرفته است، در حياط خانه، پيرزني فرياد مي‌کشيد و کمک مي‌خواست، شهيد بزرگوار در را با هل دادن باز مي‌کند، مي‌بيند آب تا زانو بالا آمده، از پيرزن مي‌پرسد که آيا کسي زير آوار مانده يا نه. پيرزن بر سر و صورت‌زنان مي‌گويد که وسايل خانه‌ و کل زندگي‌اش زير آوار مانده و آب به زيرزمين رفته است؛ گويا جهيزيه دخترش که با سختي آن را جمع کرده بود در زيرزمين جامانده و خيس شده بود. مهدي به کمک دوستانش جلوي در، سد خاکي درست ‌مي‌کنند تا آب بيشتري داخل خانه نيايد، بعد با کمک آتش‌نشاني کل آب خانه را تخليه مي‌کنند و اوضاع را سر و سامان مي‌دهند، بعد از اينکه کار تمام مي‌شود، پيرزن که حالش بهتر شده بود شروع مي‌کند به دعا کردن مهدي باکري، مي‌گويد: خدا خيرت بدهد پسرم؛ آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمي از غيرت تو ياد بگيرد).شهيد مهدي باکري بعد از شهرداري اروميه، براي مبارزه با دشمن بعثي و دفاع از ميهن، عازم جبهه هاي نبرد مي‌شود، او به عنوان معاون تيپ نجف اشرف که فرماندهي آن برعهده شهيد احمد کاظمي بود، رشادت و شجاعت هايي زيادي به خرج داد، در آخر به عنوان فرمانده لشگر 31 عاشورا که مي‌توان گفت لشگر آذربايجان منصوب شد.
شهادت حميد، کمر مهدي باکري را شکست
لشگر 31 عاشورا در عمليات هاي بزرگي همچون بيت‌المقدس، رمضان، مسلم بن عقيل، والفجر مقدماتي، والفجر 1 تا 4 عمليات خيبر و بدر که عمليات خيبر به عنوان اولين عمليات آبي و خاکي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اوج رشادت سربازان عاشوراييان آذربايجان بود، در همين راستا نيز حميد باکري برادر مهدي باکري و يکي از بازوان اصلي او به شهادت رسيد.
پارتي بازي ممنوع
طبق روايات، در عمليات خيبر که پيکر حميد به همراه تعدادي از شهدا در خط مقدم نبرد باقي مانده بود، به مهدي باکري بعنوان فرمانده لشگر، در بي‌سيم خبر مي‌دهند که برادرتان حميد به شهادت رسيده است و مي‌خواهيم پيکرشان را برگردانيم، مهدي مي‌گويد: «همه آن‌ها برادراي من هستند، اگر توانستيد همه را برگردانيد، حميد را هم بياوريد» و با اين جمله نمي‌گذارد که تنها پيکر مطهر شهيد حميد باکري را به پشت جبهه نبرد برگردانند و اين باعث مي‌شود که پيکرمطهر اين شهيد والامقام بعد از سال ها جاويد الاثر بماند.
عمليات بدر که در راستاي عمليات‌هاي آبي و خاکي سپاه پاسداران و نيروهاي مسلح انجام مي‌شد، در تاريخ 19 اسفند سال 1363 براي دستيابي و تسلط بر جاده العماره – بصره، راهيابي به مرکز اصلي هورهاي غرب دجله – که استان هاي ناصريه، بصره و العماره را احاطه کرده بود– و هم چنين تسلط بر شرق دجله همر به مدت 10 روز در هورالويزه آغاز شد.در اين عمليات لشگر 31 عاشورا به همراه تعداد زيادي از لشگر، تيپ و يگان هاي مختلف نيروهاي مسلح به نبرد با دشمن بعثي پرداختند، در اين عمليات که با موفقيت نسبي همراه بود شهيد مهدي باکري فرمانده دلاور لشگر 31 عاشورا به دو برادر شهيدش پيوست.
مي‌توان گفت لحظه شهادت و گفت‌وگوي آخر شهيد احمد کاظمي و شهيد مهدي باکري دراماتيک‌ترين صحنه هشت سال دفاع مقدس بود که هيچ قلم و دوربيني نمي‌تواند آن را وصف کند؛
نوشته‌هاي زير، آخرين گفت‌وگوهايي است که لحظاتي قبل از شهادت مهدي باکري از پشت بي‌سيم بين شهيد احمد کاظمي و شهيد مهدي باکري صورت گرفته، در شرايطي که مهدي باکري در جزاير مجنون در محاصره و زير آتش شديد دشمن است و با وجود اصرار شديد قرارگاه به مهدي مبني بر اينکه تو فرمانده هستي و برگرد به عقب، وي همچنان مي‌گويد بچه‌هايم را رها نمي‌کنم برگردم.
مکالمه با آقا مهدي به نقل از شهيد احمد کاظمي: (مهدي تماس گرفت گفت مي‌آيي؟ گفتم: با سر، گفت: زودتر، آمدم خود را رساندم به ساحل دجله ديدم همه چيز متلاشي شده و قايق‌ها را آتش زده‌اند، با مهدي تماس گرفتم، گفتم چه خبر شده، مهدي؟، نمي‌توانست حرف بزند، وقتي هم زد با همان رمز خودمان حرف زد و گفت: اينجا اشغال زياد است. نمي‌توانم. از آن طرف از قرارگاه مرتب تماس مي‌گرفتند و مي‌گفتند: هر طور شده به مهدي بگو بيايد عقب تو تنها کسي هستي که آقا مهدي از سر علاقه حرفت رو قبول مي‌کند، مهدي مي‌گفت، نمي‌تواند. من اصرار کردم.به قرارگاه هم گفتم، گفتند پس برو خودت بردار و بياورش، نشد يعني نتوانستم. وسيله نبود. آتش هم آنقدر زياد بود که هيچ چاره‌اي جز اصرار برايم نماند، گفتم، تو را خدا، تو را به جان هر کس دوست داري، هر جوري هست خودت را به ما برسان بيا ساحل، بيا اين طرف، گفت: »پاشو تو بيا، احمد! اگر بيايي، ديگر براي هميشه پيش هم هستيم، گفتم: اينجا،با اين آتش، نمي‌توانم. تو لااقل…، گفت: »اگر بداني اين جا چه جاي خوبي شده،احمد. پاشو بيا! بچه‌ها اين جا خيلي تنها هستند«، فاصله ما 700 متري مي‌شد. راهي نبود. آن محاصره و آن آتش نمي‌گذاشت من بروم برسم به مهدي و مهدي مرتب مي‌گفت: پاشو بيا، احمد!، صداش مثل هميشه نبود. احساس کردم زخمي شده. حتي صداي تيرهاي کلاش از توي بي‌سيم مي‌آمد. بارها التماس کردم. بارها تماس گرفتم تا اينکه ديگر جواب نداد. بي‌سيم‌چي‌اش گوشي را برداشت و گفت: آقا مهدي نمي‌خواهد، يعني نمي‌تواند حرف بزند…ارتباط قطع شد. تماس گرفتم، باز هم و باز هم، نشد که نشد…)
به گزارش آراز آذربايجان به نقل از ايسنا،طبق گفته نزديکان شهيد باکري، پيکر مطهر اين شهيد بزرگوار را بعد از تيرخوردن به سر، سوار قايق مي‌کنند که برگردانند به پشت جبهه ولي آنجا با يک شليک آرپي‌چي کل قايق منفجر شده و پيکر شهيد مهدي باکري همچون دو برادرش در آب و خاک اين مرز و بوم گمنام مي‌ماند.
Razazarbaiijan.farhangi@gmail.com


برچسب ها:

تاریخ: 1403/12/26 11:54 ق.ظ | دفعات بازدید: 1445 | چاپ


مطالب مشابه dot
آخرین اخبار dot
مشاهده مشخصات مجوز در سامانه جامع رسانه‌های کشور