الناز چراغي
گروه جامعه: در افکار عمومي امروز ايران، ديگر »علم« برتر از»ثروت« نيست و دارايي مالي، بالاترين ارزش اجتماعي به حساب ميآيد دههها آرزوي کودکان و جوانان پزشک و مهندس و وکيل و متخصص شدن بود و البته همه دست نمي يافتند و نميشدند ولي دستکم در حد آرزو غالب بود و ارزش علم محفوظ حالا اما بخش قابل توجهي از جوانان بلاگر شدن را بر کسب تخصصهاي بالا ترجيح ميدهند.
اين تنها يک نمونه و نشانه است و قصه فراتر از اينهاست. نسل تازه به لحاظ فرهنگي و هويتي کاملا متفاوت است و به بيان ساده پول براي بخش قابل توجهي از جوانان به بالاترين ارزش بدل شده چه به دست آورند و چه نه.
همين موضوع را با مهدي معتمديمهر کنشگر سياسي و عضو ارشد نهضت آزادي ايران در ميان نهادهايم و پرسشهايي در اين زمينه و موارد ديگر را با او طرح کردهايم:
* چرا بسياري يا شماري از جوانان ما ترجيح ميدهند بلاگر شوند و نه مثلا پزشک و جراح و واجد ديگر تخصصهاي علمي و مهارتهاي صنعتي و فني و هنري؟
مهمترين دليل اين عارضه که يک فعاليت آسان و بينياز از علم، تخصص و مهارت به خواسته عام نسل جوان بدل شده، غلبه روح ماديگرايي و حاکميت نگرش سرمايهسالاري و پولپرستي است که کار را به جايي رسانده است که جوان ايراني ترجيح ميدهد بلاگر شود تا پزشک. البته بعضي بلاگرها هم متکي بر علم و تخصص و نافع به وضع مردم هستند. منظور البته بيشتر متوجه بلاگرها و کسب و کارهاي زيانبخش و سرمايهسالارييي است که متضمن هيچ منفعت اجتماعي در راستاي گذار به توسعه نيستند.
در هر حال، اين وضعيت نشان ميدهد نظام ارزشي جامعه دچار تغييرات بنياديِ بنيادبرافکن شده است. در يک کلام، نظام ارزشها در ايرانِ دهههاي اخير سقوط کرده است. من خود در ده? 60 دانشآموز بودم و وقتي در کتاب جامعهشناسي دبيرستان ميخواندم مهمترين ارزش در جامعه آمريکا، پول و ثروت است کاملا گيج ميشدم و از خودم ميپرسيدم يعني چه؟ چون آن زمان براي من قابل قبول نبود که يک شهروند آمريکايي، ثروت را بر تحصيلات و دانش و تخصص ترجيح ميدهد. نميتوانستم باور کنم چرا در جهان سرمايهداري، يک سرمايهدار بيسوادِ ميلياردر، مقبوليت اجتماعي بيشتري از يک دانشمند فرهيخته و مشهور دارد. امروز اما همين اتفاق را در ترازي ملي در ايران خودمان شاهديم.
اين مسأله يعني اين در افکار عمومي امروز ايران، ديگر »علم« برتر از »ثروت« نيست و دارايي مالي، بالاترين ارزش اجتماعي به حساب مي آيد. يعني ما به رغم چهل و پنج سال قطع رابطه با آمريکا، به شدت مبتلا به فرهنگ آمريکايي شدهايم!
* يعني جامعه ما غربي و غربزده شده است؟
پاسخ شما که کاملاً روشن است، اما پرسش اساسيتر اين است که در جامعهاي که شعار »معنويت« و »دين« و »اخلاق« با شدت و حدت زيادي ترويج ميشود و هزاران ميليارد تومان و بلکه بودجههاي ميليارددلاري براي صدا و سيما، دانشگاهها، وزارت ارشاد، نهادهاي حوزوي و . . . هزينه ميشود تا ارزشهاي اسلامي و اخلاقي را تبليغ کنند و در شرايطي که غربستيزي و آمريکاستيزي در منابر ائمه جمعه و جماعت، حمايت، تبليغ و ترويج ميشود، چگونه نظام ارزشي و اخلاقي ما دگرگون و بلکه آمريکاييزه شده است؟
به نظر من، دليل اينکه در کمتر از سي سال، در نگرش عمومي جامعه ما»ثروت« در جايگاهي بسيار بالاتر از »علم« و »اخلاق« و حتي »دين« قرار گرفته است، معلول دلزدگي و واکنش فطري مردم به رياکاري و دروغگويي و رشد فزاينده تبعيض ساختاري بوده که در وجوه سياسي، اقتصادي و فرهنگي و به نام اسلام و انقلاب، تجلي پيدا کرده است. به عبارت ديگر، فساد و دروغي که در يک ساختار عرفي و غيرديني رواج پيدا کند، به مراتب، اثرات مخرب کمتري از مشابه خود در يک ساختار يا جامعه با داعي? دين و دينداري دارد.
* شرايط اقتصادي را تا چه حدي بر اين وضعيت موثر ميدانيد؟
شرايط اقتصادي هم يکي ديگر از مؤلفههايي است که ميتواند بخش عمدهاي از وضعيت بحراني کنوني را با توجه بر بحث مورد نظر شما توضيح دهد. دانشجوي دکتري يا مهندسي و حتي استاد تمام وقت و عضو هيأت علمي که اتفاقاً در دانشگاههاي معتبر دولتي هم تحصيل يا تدريس ميکنند، آن قدر در تأمين مايحتاج و حداقل نيازمنديهاي معيشتي درماندهاند که اجباراً تنها به شاخص درآمد پولي توجه پيدا کردهاند و موقعيت خودشان را با مشاغلي مانند رانندگي اسنپ يا کار در بنگاه معاملات ملکي و نظاير آن مقايسه ميکنند.
دانشجوي ما به خود ميگويد که چرا درس بخوانم و به بالاترين مدارج علمي دست پيدا کنم، در صورتي که ميدانم با تحصيلات دانشگاهي حتي از تأمين اولين مايحتاج خود عاجز ميمانم؟ چرا بايد به دنبال تحصيلات تکميلي بروم، در حالي که ميدانم و يقين دارم نميتوانم مشکل مسکن را براي خودم و خانوادهام حل کنم. حتي نميتوانم از عهده افزايش اجار? سالانه برآيم.
* يعني ترس از آينده و نااميدي از اداره زندگي در آينده موجب شده نگاه کوتاهمدت و نگرش پولپرستي و تغيير نظام ارزشي در جامعه ايران و نسل جوان پديد آيد؟
متأسفانه مساله فراتر از نااميدي از آينده است. ادام? وضع موجود هم جامعه و نسل جوان را به اين وضعيت نابهسامان سوق داده است.
نوجوان ايراني براي حفظ سلامت جسم و روان خود تصميم ميگيرد از اين فضا و از اين روند دوري کند و حتي از ادام? حضور در وطن و در کنار خانوادهاش، منصرف شده و به »مهاجرتِ به هر قيمت« تن دهد و يا به کارهايي روي بياورد که ساده و توأم با دستاوردهايي باشد که لااقل جان و روح و لبخند او را تهديد نکند و بتواند براي او يک زندگي معمولي و به دور از افسردگي فراهم آورد. چرا »زندگي معمولي« يک شعار فراگير جوانان شده و بلکه به يک مطالبه عمومي ارتقا پيدا کرده است؟ چون حتي همين زندگي معمولي که سقفي فراتر از برخورداري از مسکن و تغذيه و بهداشت و آموزش ندارد، امروز براي يک جوان ايراني دستنيافتني شده. در چنين شرايطي چطور توقع داريم، علم بالاتر از ثروت باشد؟
جامع? ما حتي از شعارِ مارکسيستيِ »کار، مسکن، آزادي« به مطالبه »کار، مسکن، نان« تنزل پيدا کرده است. بلاگر شدن که خيلي خوبه. در چنين فضايي حتي جرم و جنايت هم رشد ميکند؛ چون يک ميانبر به حساب ميآيد. بايد اقرار کنيم ماديگرايي و سودسالاريِ ناشي از بحران کارآمدي نظام مديريت کشور به بحران فرهنگي و فرونشستِ وقفهناپذير بنيانهاي اخلاقي منجر شده است.
وقتي به موجب طبق آمارهاي مرکز آمار و قوه قضاييه، در سال حدود 10 ميليون پرونده قضايي داريم، به اين معني است که دست کم، حدود 30 ميليون ايراني در هر سال، درگير مسايل قضايي هستند. يعني تمام جمعيت بالغ ايران در تراز مساله قضايي، دچار تنش و دردسرند. يعني، «هر ايراني، يک پرونده قضايي در سال» و احتمالاً «هر ايراني، چندين پرونده قضايي در طول عمر.» مگر بحراني از اين سطح بالاتر ميتوان متصور شد؟ وقتي ميزان خودکشي در يک بازه محدود زماني چند برابر ميشود و حتي در ميان دانشجويان پزشکي شيوع پيدا ميکند، بايد گفت »بحران هويتي« زندگي مردم را بلعيده است.
چرا بايد دانشجوي دوره تخصص پزشکي خودکشي ميکند؟ چون از يک سو، اميد چنداني به آينده ندارد و از سوي ديگر، جسم و روح او ديگر توان ادامه اين راه سخت و غيرانساني را ندارد.
چون نميتواند بيش از بيست شب کشيک بيمارستان را تحمل کند و نهايتاً، کمتر از يک کارگر نظافت منزل [که البته او هم تحت فشار و بيعدالتي است] دستمزد دريافت کند و نهادي هم نيست تا بر اين وضعيت شکنجهگونه نظارت کند و نگذارد با يک انسان مانند يک برده رفتار شود.
پزشک فارغالتحصيلي که با عنوان «تعهدي» کار ميکند و خدمات پزشکي ارايه ميدهد و براي سازمان استخدامکننده درآمدهاي کلان ايجاد ميکند، نه تنها تا 10 سال از ادامه تحصيل محروم است، بلکه تنها 15 يا 20 ميليون تومان درآمد دارد.
اين فرد يک تحصيلکرده است و دارد کار ميکند، اما اين رقم را چه نهاد و چه ارادهاي و با چه منظوري مصوب کرده است؟ چرا يک پزشک عمومي نبايد ادامه تحصيل دهد و به عنوان يک پزشک متخصص، متعهد به ادامه کار در ايران باشد؟ چرا نبايد دستمزد عادلانه دريافت کند؟ هيج نظارت و حتي هيچ ارادهاي براي نظارت هم وجود ندارد که بررسي کنند و مانع گسترش اين وضعيت شوند. مشکل فراتر از اين حرفهاست. اگر وضعيت پزشکان را مثال ميزنم، چون تازه اين قشر، وضعشان بهتر از دانشجويان فني و علوم انساني و هنر است.
* لطفاً به عوامل و قرائن ديگر در اين خصوص اشاره کنيد.
وقتي با علم، معرفت و معنويات نميتوان کمترين نيازهاي معيشتي را تامين کرد، طبيعي است که نظام ارزشي، استحاله پيدا کرده و »ثروت« در جايگاهي بالاتر از »علم« قرار ميگيرد. همچنين وقتي با دروغ و جرم، ميشود ثروتمند شد، چه دليلي براي علمآموزي و کسب مهارت و کار سخت ميماند؟ در جامعهاي که خاوريها با جيب پرپول و با امنيت کامل به کانادا ميروند و بابک زنجاني و بابک زنجانيهايي که امنيت اقتصادي را مختل کرده و قرار بوده طبق قوانين ايران مجازات شوند، از درون زندان با وزارت راه، قرارداد يک ميليارد و 200 ميليون دلاري منعقد ميکند، جوان ايراني مردد ميشود چرا بايد درس بخواند و کار سخت انجام دهد.
* در قبال اين وضعيت بحراني در حوزه فرهنگ، سياست و اقتصاد، راهحلي هم سراغ داريد؟
تجربه بشري ثابت کرده است که عموم مشکلات جامعه انساني و بخش عمدهاي از بحرانهاي اقتصادي، اجتماعي، امنيتي، فرهنگي و . . . راه حل دارند. اتفاقاً ايران به جهت برخورداري از سرمايههاي عظيم مادي و معنوي و بالاترين سرمايه انساني در سراسر خاورميانه، ميتواند براي عبور از اين وضعيت، راهحل داشته باشد. درست است که بحرانهاي بلندمدت و ريشهدار ايران، راهحلهاي فوري و کوتاه مدت قطعي ندارند، اما راهحلهايي وجود دارد که ميتواند دستاوردهاي کوتاهمدت هم داشته باشد و به جامعه، امکان و صبوري براي طي کردن راه دشوار و بلند توسعه را بدهد. بنابراين، حتما راهحل وجود دارد، اما منوط به آن که ارادهاي براي رفع مشکلات وجود داشته باشد.
* چرا برخي مخالف توسعه اند؟
»بحران« به بخشي از هويت نظام تصميمگيري کشور و به امکاني براي ادامه وضع موجود و بقاي فرصتطلبيها و رانتجوييهايي سياسي و اقتصادي تبديل شده است.
چه عواملي بيشتر بازدارنده اند؟
سه عامل جهل، فساد و نفوذ بيگانه، نقشآفريني دارند که در سايه وضعيت ناشي از فقدان دمکراسي و حاکميت قانون، مانع اصلاح اوضاع و بهبود زندگي مردم و گذار به توسعه ميشوند و متاسفانه نقش مخرب «نفوذ» به شدت جدي و اثرگذار است.
* چه کار بايد کرد که جوان ايراني دوباره اميدوار و اخلاقي زندگي کند؟
به گزارش آراز آذربايجان به نقل از عصرايران،نااميدي جوانان از آينده در اشکالي مانند مهاجرت، خودکشي، انتخاب مشاغل ساده و بينياز از علم و مهارت و نظاير آن بروز پيدا ميکند. بحرانهاي جامعه ما فقط سياسي نيست اما نخستين گام در مواجهه با اين بحرانها، راهحل سياسي دارد و نيازمند عزم جدي براي تغيير مناسبات سياست داخلي است. با هم? اينها فراموش نکنيم که آزادي از نان شب هم واجبتر است.