ARAZAZARBAIJAN

فهم جامعه در سايه بحران


فهم جامعه در سايه بحران

هادي سليماني قره‌گل

گروه جامعه: فراتر از خوانش‌هاي مقطعي و عاطفي، جامعه‌ي ايران نه منسجم و يکپارچه تام است، نه گسسته و فروپاشيده؛ بلکه از دل کشاکش ميان نيروهاي رسمي و غيررسمي، پيوندهاي محلي، حافظه‌ي جمعي و الگوهاي زيستن و بقا در زندگي روزمره، پيوسته و به‌گونه‌اي پرکشمکش و چندلايه، خود را بازآرايي مي‌کند.


 در روزهايي که کشور عزيزمان ايران در اثر تجاوز دشمن، با تهديدي بيروني و شرايطي حساس و حياتي روبه‌روست، بار ديگر مفهوم »همبستگي ملي« در کانون توجه گفتارهاي رسمي و فضاي عمومي قرار گرفته است؛ مفهومي که در فضاي برانگيختگي احساسات ميهني، غالباً با ارجاع به نشانه‌هايي از بسيج اجتماعي، ايستادگي جمعي و انسجام در برابر خطر خارجي، به احياي يک «ما»ي تاريخي و يکپارچه اشاره دارد.
در اين چارچوب، حضور همدلانه مردم، بازتوليد روايت‌هاي مشترک، و حضور پر رنگ در ميدان‌هاي اجتماعي و رسانه‌اي، دليلي بر دوام و تاب‌آوري ملت ايران قلمداد مي‌شود؛ ملتي که در لحظه بحران، خود را حول محورهايي چون مذهب، مام ميهن، حافظه فرهنگي، اسطوره‌هاي حماسي يا هويت تمدني بازمي‌سازد.
اما اين تصوير، اگر به جاي تحليل فرايندي، بر شواهد احساسي و عاطفي مقطعي اتکا کند، نه‌تنها نابسنده، بلکه گمراه‌کننده است؛ زيرا آنچه در بحران رخ مي‌دهد، بيشتر شکل‌گيري «همبستگي موقعيتي» در برابر تهديد بيروني است، نه انسجام نهادي و پايدار.
به اين اعتبار هرچند نبايد از قدرت موقعيت‌هاي بحراني براي تقويت عواطف جمعي و شکل گيري وحدت در برابر دشمن خارجي غافل شد با اينحال چنين همبستگي‌اي اغلب واکنشي، دفاعي و موقتي است و در فقدان همبستگي‌هاي نهادي و درون‌بود، پس از فروکش کردن بحران، به وضعيت سابق يا حتي به گسل‌هايي ژرف‌تر بازمي‌گردد. تجربه‌هاي تاريخي نيز حاکي از اين امر است که هرگاه همبستگي صرفا بر اضطرار و واکنش تدافعي بنا شده باشد، پايدار نمانده و پس از بحران، خود به منبع تنش جديدي تبديل مي‌گردد.
توجه به اين نکته ضروري است که چنين »سوگيري شناختي«، تنها به لحظات وحدت‌آفرين محدود نمي‌شود و در هنگام بروز اعتراضات اجتماعي نيز شاهد همان منطق تحليلي هستيم.
تحليل‌هايي که با استناد به برخي شواهد مقطعي، از »فروپاشي اجتماعي«، فرسايش سرمايه اجتماعي، يا زوال انسجام ملي سخن مي‌گويند. گويي در اين منطق، جامعه ايراني يا بايد به‌تمامي منسجم، يکپارچه و تاريخي باشد، يا به‌کلي گسسته، فروپاشيده و پايان‌يافته. اين دوگانه‌سازي افراطي (همبستگي کامل يا فروپاشي مطلق) نشانه‌اي از ضعف نظري و فقدان تحليل فرآيندي، نهادي و ترکيبي در مطالعه جامعه ايران است.
از پيامدهاي چنين رويکردي، برساخت جامعه‌اي نمايشي و مناسکي، اسطوره‌اي و رمانتيک در وضعيت بحران/ اعتراض است؛ جامعه‌اي که به‌گونه‌اي يکدست، فداکار و وفادار يا در مقابل مضمحل و گسيخته تصوير مي‌شود. اما در پشت اين تصوير، تنوع، تفاوت و تعارض ناديده گرفته مي‌شود. اين تصويرسازي، نه‌تنها از واقعيت‌هاي چندلايه جامعه فاصله دارد، بلکه ممکن است در سطح سياست‌گذاري به بي توجهي به تمايزات، و حذف مطالبات متکثر منجر شود.
به اين اعتبار به نظر مي رسد در ميانه بحران‌ها (جنگ يا اعتراض) با شکل‌گيري نوعي از ادبيات غيرتجربي، مصداق محور و احساسي روبرو هستيم که رويکرد عاطفي خود را به واقعيت بيروني، از طريق برساخت گفتارهاي يکسويه و حاد، تحميل مي‌کند. اين در حالي است که در برابر دوگانه‌هاي مسلط بر فهم وضعيت همبستگي اجتماعي در ايران، بايد از تقليل جامعه به لحظات اضطرار يا اعتراض اجتناب کرده و پويايي دروني، منطق بازتوليد و ظرفيت‌هاي نهادي جامعه را در کانون فهم نظري و سياست‌گذاري قرار داد.
در برابر روايت‌هاي افراطي، بايد از جامعه‌اي سخن گفت که نه يکدست و ايستا است و نه فروپاشيده؛ بلکه با منطق بازتوليد خاص خود، از دل کشاکش ميان نيروهاي رسمي و غيررسمي، پيوندهاي محلي، حافظه جمعي و الگوهاي زيست روزمره، به‌گونه‌اي پرکشمکش و چندلايه، خود را پيوسته بازآرايي مي‌کند.جامعه ايران ميان گسست و پيوست مداوم، سيمايي پيچيده و متغير يافته و پويايي تاريخي‌-اجتماعي خاصي را رقم زده است؛ پويايي‌اي که آن را از چارچوب‌هاي ساده‌انگارانه بيرون مي‌برد. اين جامعه نه در آستانه فروپاشي است و نه قابل تقليل به تصويري فرهنگي يا تمدني که در بحران احيا مي‌شود؛ بلکه درگير تعارض‌ها و اميدهايي است که امکان بازتعريف و بازسازي اجتماعي را فراهم مي‌آورند. از اين‌رو، جامعه ايران نيازمند تأملي ژرف، تجربي و تاريخي‌نگر است؛ تأملي که فراتر از داوري‌هاي شتاب‌زده، ظرفيت‌ها و موانع تحول آن را درک کند.
با اين‌همه، اين وضعيت به‌هيچ‌وجه به‌معناي پذيرش انفعال نيست. اگر قرار است تهديد بيروني به فرصتي براي بازسازي دروني بدل شود، بايد اين موقعيت را غنيمت شمرد و از طريق اصلاح ساختار حکمراني، همبستگي ملي را تقويت و نهادمند کرد. مبتني بر درکي جامعه‌گرا از ملت، چنين همبستگي‌اي بايد بر مدارا، تحمل و پذيرش تمايزها، استقرار عدالت اجتماعي و توزيع برابر فرصت‌ها، و مشارکت فعال و معنادار شهروندان در تعيين سرنوشت خود استوار باشد. به گزارش آراز آذربايجان به نقل از عصرايران، ما به همبستگي‌اي نياز داريم که در زمان صلح نيز پابرجا باشد. در غير اين صورت، انسجام ادعاشده چيزي جز واکنشي مقطعي، احساسي يا پوشاننده شکاف‌ها نخواهد بود. همبستگي ملي، اگر قرار است بيش از يک واکنش لحظه‌اي باشد، بايد پژواکي از جامعه‌اي زنده، چندصدا و عدالت‌محور باشد. تنها در اين صورت است که مي‌توان به آينده‌اي اميدوار بود که در آن ملت، نه بر پايه وحدت اقتضايي و تدافعي، بلکه بر بنيان پيوندهاي اجتماعي رضايت‌مند، نهادينه و پايدار شکل گرفته باشد.
کلام آخر آنکه: همبستگي اجتماعي بنيان انسجام ملي پايدار است و ملت از ميان جامعه مي‌گذرد.


برچسب ها:

تاریخ: 1404/04/11 08:04 ق.ظ | دفعات بازدید: 1788 | چاپ


مطالب مشابه dot
آخرین اخبار dot
مشاهده مشخصات مجوز در سامانه جامع رسانه‌های کشور