گروه تحليل: قطع کامل روابط ايران و آمريکا در آوريل 1980 نه پايان که آغازي بود بر جنگ سردي نامتعارف.
از يکسو، تهران خواستار بازگشت داراييهاي بلوکه شده، توقف حمايت پنهان آمريکا از مخالفان، و عقبنشيني نظامي از منطقه بود. از سوي ديگر، واشينگتن، ايران را متهم به حمايت از گروههاي مقاومت در خاورميانه، تهديد اسرائيل و سرکوب اقليتها ميکرد.روابط ايران و آمريکا، پيش از انقلاب ??، همچون تاروپودي از جنس تناقض است؛ دو بازيگر با اهداف متضاد، گاه همسو در برابر استعمار، گاه قرباني توطئههاي همپيمانان. اين روايت، نه خطي، که مارپيچي است از تعاملات اقتصادي، رقابتهاي ژئوپليتيک و بازي با آتشِ جنگ سرد. از نخستين گام جاستين پرکينز در ايران تا سقوط شاه و تولد جمهوري اسلامي، هر فصل اين تاريخ، معمايي است که حل آن نيازمند عبور از لايههاي پنهان منافع و ترسهاست.
پرده نخست: تولد ديپلماسي در عصر قاجار؛ از عهدنامهها تا مسيونرها
پاگذاري جاستين پرکينز، ميسيونر آمريکايي، در سال 1834 سرآغاز تماس مستقيم دو فرهنگ بود. اما نخستين پيوند رسمي در 1851 با »عهدنامه مودت و کشتيراني« شکل گرفت؛ سندي که حق کشتيراني مشترک و اصل »دولت کاملةالوداد« را تضمين کرد. اميرکبير، با دورانديشي، به دنبال ايجاد موازنه در برابر فشارهاي روس و انگليس بود، اما مرگ او و عهدنامه 1856 نشان داد که بدون پشتوانه داخلي، ديپلماسي ايران بازيچه قدرتهاي خارجي است.
در واقع نفوذ مسيونرهاي آمريکايي در اروميه و تهران، اگرچه با شروط محدود آغاز شد، به تدريج به ابزاري براي نفوذ فرهنگي تبديل گشت. اين روند، الگويي تکرارشونده در تاريخ روابط دو کشور است: آمريکا، ابتدا با چهرهاي غيرسياسي (مذهبي، آموزشي)، پايههاي نفوذ خود را ميسازد! به عبارتي ديگر، آمريکا در اين دوره، نقابي دوگانه داشت: از سويي حامي استقلال ايران در برابر روس و انگليس، از سوي ديگر، به دنبال نفوذ اقتصادي از طريق مسيونرها و مستشاران. عهدنامه 1851 تلاشي براي ايجاد موازنه بود، اما مرگ اميرکبير و فشار خارجي، اين رويا را به کابوس تبديل کرد.
پرده دوم: بازي بزرگ اقتصادي؛ از شوستر تا ميلسپو
ورود مورگان شوستر در 1911 به عنوان خزانهدار کل ايران، يک نقطه عطف بود. اصلاحات مالي او چنان منافع روس و انگليس را تهديد کرد که اولتيماتوم مسکو منجر به خروجش شد. دو دهه بعد، آرتور ميلسپو در 1922 بار ديگر نشان داد که آمريکا ميخواهد جايگزين استعمارگران قديمي شود. اما مقاومت داخلي و فشار خارجي، اصلاحات او را نيز ناتمام گذاشت. به عبارت ديگر، شکست اصلاحات مالي آمريکاييها در ايران، نه ضعف برنامهريزي، که نتيجه مستقيم رقابت قدرتهاي جهاني بود. روسيه و انگليس، حاضر نبودند صحنه اقتصادي ايران را به رقيب تازهنفسي مانند آمريکا واگذار کنند.
پرده سوم: نفت؛ محور تعارض و همکاري
تلاش شرکت استاندارد اويل در 1921 براي کسب امتياز نفت پنج استان مرکزي، نخستين زنگ خطر براي انگليس بود. اعتراض لندن و مسکو، ايران را مجبور به لغو قرارداد کرد. اما اين تنها آغاز ماجرا بود: در دهه 1950 تشکيل کنسرسيوم نفت با مشارکت آمريکا، نشان داد که واشنگتن حاضر است براي سهم از »طلاي سياه«، حتي با دشمن ديرينه انگليس همپيمان شود. رقابت بر سر نفت، آيينه تمامنماي تضاد منافع است. آمريکا، که ابتدا مدعي حمايت از استقلال ايران بود، در کنسرسيوم به شريک استعمار تبديل شد. اين چرخش، بنيان بياعتمادي را تقويت کرد.
پرده چهارم: جنگ جهاني و بازي دوگانه واشنگتن
اشغال ايران در 1941 توسط متفقين، آمريکا را به صحنه آورد. اگرچه رئيسجمهور روزولت در کنفرانس تهران 1943 استقلال ايران را به رسميت شناخت، اما عمليات »کميته اعانه ايران« بيشتر نمايشي انساندوستانه بود تا اقدامي استراتژيک. اوج تناقض در سال 1946 رخ داد: تهديد نظامي ترومن براي خروج ارتش سرخ از آذربايجان، نشان داد که آمريکا تنها زماني به حمايت از ايران ميپردازد که منافع شوروي در خطر باشد. به بياني، حمايت آمريکا از تماميت ارضي ايران، نه از سر دلسوزي، که بخشي از استراتژي مهار شوروي بود. اين رويکرد، بعدها در کودتاي 28 مرداد نيز تکرار شد: حفظ ايران به هر قيمت، حتي به بهاي نفي دموکراسي.
پرده پنجم: کودتاي 28 مرداد؛ عطشي که هرگز التيام نيافت
حمايت اوليه آمريکا از مصدق در ملي شدن نفت، تا زماني ادامه يافت که خطر چپگرايي را جدي ديد. اسناد منتشرشده آرشيو امنيت ملي آمريکا، نقش سازمان سيا در طراحي کودتا را تأييد ميکند: عمليات آژاکس، نه براي نجات منافع انگليس، که براي جلوگيري از سقوط ايران به دامان بلوک شرق بود. پس از کودتا، کمکهاي نظامي و اقتصادي آمريکا به شاه، چنان گسترده شد که ايران را به »ژاندارم خليج فارس «تبديل کرد. کودتاي 28 مرداد، تراژدي دوگانگي سياست آمريکاست: شعار حمايت از دموکراسي، در عمل قرباني ترس از کمونيسم شد. اين واقعه، نه تنها روابط دو کشور، که ذهنيت جمعي ايرانيان را براي دههها مسموم کرد.
پرده ششم: انرژي هستهاي؛ پيشدرآمدي بر بحران آينده
اسناد دهه 1970 نشان ميدهد نگراني آمريکا از برنامه هستهاي شاه، حتي پيش از انقلاب وجود داشت. اگرچه شاه، دستيابي به فناوري صلحآميز هستهاي را حق ايران ميدانست، واشنگتن در گزارشهاي محرمانه، اين تلاش را »تهديدي بالقوه« ارزيابي ميکرد. اين تنش، پيشزمينهاي بود بر بحرانهايي که دههها بعد جهان را متوجه ايران کرد. در واقع شکاف ميان ادعاهاي حقوقي ايران و سوءظنهاي آمريکا، حتي در دوران همپيماني نيز وجود داشت. اين الگو، پس از انقلاب به اوج رسيد: عدم اعتماد، ديپلماسي را به بنبست ميکشاند.
پرده هفتم: انقلاب 57؛ آينه تمامنماي يک رابطه شکستخورده
سقوط شاه، پايان تلخ همکاريهايي بود که بر پايه ترس از شوروي استوار بود. آمريکا، که سالها از نقض حقوق بشر در ايران چشم پوشيده بود، ناگهان خود را با موجي از خشم مردمي روبهرو ديد. پرسش بيپاسخ اينجاست: آيا دشمني امروز ايران و آمريکا، ادامه همان تناقضهاي پيش از انقلاب است؟ يا محصول محاسباتي است که هر دو طرف را در دام تاريخ گرفتار کرده است؟
روابط ايران و آمريکا پيش از انقلاب، در دام »معماي امنيتي« گرفتار بود؛ واشنگتن، ايران را سدي در برابر شوروي ميديد، اما هرگز حاضر نبود آن را به عنوان شريکي مستقل بپذيرد. ايران نيز، واشنگتن را ضامني ناآگاه براي توسعه ميدانست. اين رابطه، نه دوستي بود، نه دشمني؛ بلکه معاملهاي شکننده بر پايه ترس و فرصتطلبي بود. تاريخي که هر دو طرف را به بنبست کشاند و ميراثي تلخ براي نسلهاي بعد برجاي گذاشت.
پرده هشتم، تلاش براي تعامل در آستانه فروپاشي
با فروريختن پايههاي سلطنت پهلوي در فوريه 1979 واشينگتن در تلاشي نافرجام، خود را براي همزيستي با حکومتي انقلابي و ايدئولوژيک آماده ميکرد. جامعه ايران اما، همچون آتشفشاني خفته نبود که با ديپلماسيِ محتاطانهِ جيمي کارتر آرام گيرد. تنها سه روز پس از پيروزي انقلاب، حمله چريکهاي چپگرا به سفارت آمريکا در تهران، زنگ خطري بود بر ناپايداري فضاي سياسي. اين حادثه که با مداخله دولت موقت مهار شد، پيشدرآمدي بود بر رخدادهاي بعدي: تعطيلي کنسولگريهاي آمريکا در تبريز، اصفهان و شيراز پس از حملهاي مرموز به کنسولگري تبريز.
کريس امري در اثر پژوهشي خود (2013) به طرحي محرمانه اشاره ميکند که در تابستان 1979 با هدف تقسيم اطلاعات امنيتي با تهران تصويب شد. واشينگتن اميد داشت با افشاي نگرانيهايش درباره تهديدات عراق و ضعف ارتش ايران، پلي به سوي عناصر ميانهرو در نظام نوپا بزند. اما اين نقشه در نطفه خفه شد: در 4 نوامبر 1979 اشغال سفارت آمريکا توسط دانشجويان انقلابي، 444 روز بحران گروگانگيري را رقم زد و کارتر را مجبور به اعلام »وضعيت اضطراري ملي« عليه ايران کرد؛ فرماني که تا امروز بهعنوان ابزاري حقوقي براي مصادره اموال ايرانيان تمديد ميشود.
پرده نهم: گسست ديپلماتيک: تولدِ دوراهيهاي استراتژيک
قطع کامل روابط در آوريل 1980 نه پايان که آغازي بود بر جنگ سردي نامتعارف. از يکسو، تهران خواستار بازگشت داراييهاي بلوکه شده، توقف حمايت پنهان آمريکا از مخالفان، و عقبنشيني نظامي از منطقه بود. از سوي ديگر، واشينگتن، ايران را متهم به حمايت از گروههاي مقاومت در خاورميانه، تهديد اسرائيل، و سرکوب اقليتها ميکرد. اين تقابل، به ميدانهاي جنگي خليج فارس نيز کشيده شد: انهدام سکوهاي نفتي ايران توسط ناوگان آمريکا در 1988 و ساقط کردن پرواز 655 ايران اير توسط ناو وينسنس، نمادهاي خونين اين تنش بودند.
پرده دهم: تلاش براي شکستن يخ: از ايران-کنترا تا پشت پرده مذاکرات
دهه 1980 شاهد بازيهاي پيچيده قدرت بود. ماجراي ايران-کنترا (6 198) که در آن مقامات ريگان، اسلحه را با گروگانهاي لبناني معامله ميکردند، نه تنها به رسوايي سياسي انجاميد، بلکه شکاف در هيئت حاکمه ايران را عيان ساخت. سفر محرمانه مکفارلين به تهران با پاسپورتي جعلي و هديهاي نمادين (يک کيک به شکل کليد)، به فاجعهاي ديپلماتيک تبديل شد؛ چرا که جناح تندرو با افشاي ماجرا، هرگونه آشتي را غيرممکن کرد. پس از جنگ ايران و عراق، تغييرات داخلي (درگذشت امام خميني و جانشيني او توسط آيتالله خامنهاي و روي کار آمدن فردي ميانهرو، چون آيتالله هاشمي رفسنجاني به عنوان رئيسجمهور) اميدهايي براي تنشزدايي ايجاد کرد. دولت بوش پدر در 1989 با پيامي رمزآلود (»حسن نيت با حسن نيت پاسخ داده ميشود«) خواهان آزادي گروگانها شد، اما وقتي تهران در 1991 به اين خواسته عمل کرد، واشينگتن سکوت پيشه کرد. حتي عذرخواهي مادلين آلبرايت در 1999 درباره کودتاي 28 مرداد نيز نتوانست ديوار بياعتمادي را بشکند؛ تهران به جاي پذيرش، خواستار غرامت شد.
پرده يازدهم: از تحريم تا برجام: چرخه اميد و نااميدي
با تشديد مناقشه هستهاي در دهه 2000 آمريکا به رهبري جورج دبليو بوش، سياست «تغيير رژيم» را در پيش گرفت. گزارش کنگره در 2006 ايران را «تهديدي امنيتي» خواند و پايه تحريمهاي فلجکننده را بنا نهاد. رويکرد اوباما، اما با شعار »مذاکره مستقيم« آغاز شد، ولي استقرار سپر دفاع موشکي در اروپا و تشديد تحريمها، نشان داد که واشينگتن به استراتژي»چماق و هويج« وفادار است. توافق برجام (2015) بهرغم نويد تنشزدايي، با خروج يکجانبه ترامپ در 2018 به خاکستر نشست.
ترور سردار سليماني در 2020 ايران و آمريکا را تا مرز درگيري نظامي پيش برد. پس از ترور سردار قاسم سليماني، اما به نظر نميرسيد مذاکره آمريکا به جايي برسد. با اينحال در زمان بايدن که با رياست جمهوري سيد ابراهيم رئيسي همزمان بود؛ خبرها و بعضاً شايعههاي مختلفي پيرامون از سرگيري مذاکرات و توافق با آمريکا به گوش ميرسيد، اما نهايتاً به نتيجهاي منجر نشد. مسعود پزشکيان اما، شعارهاي زيادي را پله کرد تا به کرسي رياست جمهوري تکيه زند که يکي از آنها مذاکره با آمريکا بود.
پس از کشمکشهاي بسيار و در نهايت افشاگري ترامپ از آغاز مذاکره، شنبه موعود نيز فرارسيد و اولين دور از مذاکرات ميان آمريکا و ايران در عمان پس از حدود دو ساعت و نيم به پايان رسيد. اين مذاکرات قرار است هفته آينده ادامه يابد. با اين حال، در شرايطي که تنشها ميان ايران و آمريکا آرام نگرفته و خواستههاي طرفين ضدونقيض است، هنوز روشن نيست مذاکرات چگونه پيش رود و چه نتيجهاي در پي داشته باشد.
پرده دوازدهم: پايانِ باز؟ فرجامي در هاله ابهام
به گزارش آراز آذربايجان به نقل از اقتصاد24،تاريخ روابط ايران و آمريکا پس از انقلاب، روايتي است از فرصتهاي ازدسترفته و بازيهاي مجموع-صفر. هرگونه گشايشي -از مذاکرات مخفيانه دهه 80 تا برجام- با مانعي داخلي يا خارجي مواجه شده است: گاه تندروي جناحها در تهران، گاه تغيير جهت ناگهاني کاخ سفيد. امروز نيز با وجود نشستن دو طرف بر سر ميز مذاکره، پرسش بزرگ اين است: آيا اين گفتوگوها ميتواند چرخه معيوب »تقابل-تنش-مذاکره« را بشکند، يا بار ديگر در گرداب منافع متضاد و خاطرات تلخ گذشته محو خواهد شد؟ پاسخ، نه در اسناد تاريخي، که در اراده سياسي نسلهاي جديد نهفته است.